از آسمون یه شلنگ بزرگ گرفتن سمت ایران و تا همین دیشب شهرمون یه ریز بارون می‌بارید. این جور مواقع معمولا من یا از قبل قصد داشتم لباس‌هام رو بریزم تو ماشین لباسشویی و یا کار ضروری بیرون پیش اومده واسه‌م، این بار جفتش با هم بود!
قرار بود با پدر امروز صبح بریم بیرون و کار من رو انجام بدیم. دیشب دیدم اوضاع هوا خوب نیست و گفتم اگه هوا ناجور بود نریم. واکنش پدر کمی عجیب بود. گفت: «من تو ذهنم اینه که اگه سیل پیش اومد برم مردم رو کمک کنم، اون‌وقت بچه‌هام فکر می‌کنن من سنم رفته بالا و کار ازم برنمیاد.» توضیح دادم که من محض احتیاط دارم می‌گم و اصلا چنین چیزی تو ذهنم نبود.

ولی خیلی ناراحت شدم که پدر حتی داره به این فکر می‌کنه که ناتوان بشه. البته برای کسی که از جوونی ورزشکار بوده، دو سه مورد بیماری و حادثه در عرض 6 ماه، قابل تحمل نیست و چنین واکنش‌هایی رو پیش میاره. 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Harfedelam Rachel Coin City پسر حوا درد و دل های الی متولدین ماه های مختلف سال مغز سالم در بدن سالم **آموزش موسیقی در قزوین ***