در عین حال که به عوض کردن شغل فکر میکنم و دارم رزومه میفرستم برای پوزیشنهای مختلف، دارم با استادها هم مکاتبه میکنم برای اپلای. ولی من همیشه زندگی رو حتی شلوغ تر از این میخواستم. چی شد؟ هیچ نقطهی روشنی وجود نداره. از کارم متنفرم و با بی میلی میرم سرکار، احتمالا با مدیرم داستان خواهم داشت. برادرم در شرف ترک وطنه. تنهام و حتی تو جمع هم تنهام و این از همه سخت تره. اوضاع مملکت که اونجور و روز به روز کثافتتر. راستی چند وقته خوشحال نبودم؟ حسابش از دستم خارج شده.
درباره این سایت